فیک تک پارتی : fake love
از یجی ایتزی برای company kooki
نویسنده:S_R
بازیگر:کیم هانا ( در داستان نیم اما را به خود اختصاص داده است)
اما:گلوله رو داخل تفنگ انداختم نفس نفس میزدم و فقط شلیک میکردم.....سریع به پشت خرابه رفتم و کمی نفس گرفتم که همون لحظه نووا (Noah) اومد پشت خرابه پیش من و لنگ میزد....به پاهاش نگاهی انداختم و دیدم رنگ قرمز خون روی شلوارش در شب زیر نور ماه چشمک میزد.....تابه من رسید روی زمین افتاد و پایش را گرفت......
.اما :نوواااااااااا ..
...نووا:اما نه چیزی نیست نگران نباش
اما:داره ازت خون میره پسره ی دیوونهههههههه ....وسریع سربندم رو در آوردم و بستم به پاش .....
نووا:خوشحالم کنارمی
اما:ما نیرو های عملیات هوای همو داریم نووا
نووا:باورم نمیشه ازدواج کردی فکر میکردم واقعا دوستم داری....
اما:من دوستت دارم ولی علاقم به لیام )Liam) یه جور دیگست اوپا:)
نووا:درک میکنم نیازی به توجیح نیست:)
همون لحظه یک نفر از گروه آدم ربا ها مارو پشت خرابه ها پیدا کرد ...شات گان داخل دستش رو هدف گرفت سمت ما که نووا سریع از جاش بلند شد و از پشت بغلم کرد و سرم رو روی سینش گذاشت و بدن خودش رو سپر من کرد:) که دقیقا 5 ثانیه بعد صدای شلیک گلوله به گوشم رسید و بدن نووا تکونی خورد و در گوشم گفت:
نووا:تو 721 منی اما شی:)........
ناخوداگاه اشک هایم سرازیر شد
اما:بیانههه نووااااااا شیییی بیانههههههههههههههههههههه
بدن ضعیف نووا رو آروم روی زمین گذاشتم و به آدم ربا نگاه کردم و تفنگم رو بالا آوردم
اما:عوضییییییییییییییی
و 2 گلوله در سرش خالی کردم:)روی زمین افتاد و تکون نخورد ....سریع برگشتم بالای سر نووا
اما:تحمل کننن خواهش میکنمممممم ........از طریق بی سیم ب پایگاه خبر دادم تا نیرو بفرستند
اما:نووا تحمل کننن خواهش میکنمممممممممم ....دستم رو روی قلبش گذاشتم تا بلکه ممانع خونریزی شه...
دستش رو آروم روی دستم گذاشت و با چشم های نیمه بسته بهم نگاه کرد
نووا:من لیاقتت رو نداشتم اما امیدوارم لیام بهترینت شه و مراقبت باشه و تا ابد ازت مراقبت کنه:)
اشک های سرازیر شده ام روی لباسش می چکید دستش رو روی گونه ام گذاشت:
نووا:اشک هات رو پاک کن اما شی:)
بغلش کردم و چشم هایش بسته شد .......
اما:نوواااااااااااااااااا نههههههههههههههههههههههههههههههههههه خواهش میکنممممممممممممممممممممممم
نیرو رسید ولی خیلی دیر شده بود .....بدن بی جون نووا رو روی برانکارد گذاشتند و پارچه سفیدی روی آن کشیدند و بردند:)همون جا روی زمین افتادم و دستم رو جلوی صورتم گذاشتم و گریه کردم ......رئیس اومد بالای سرم و دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:متاسفم و رفت.........اشک ههایم رو پاک کردم و به پایگاه رفتم و دست و صورتم که رد خون نووا رو داشت شستم ......لباسای خونیم رو عوض کردم و راهی خونه شدم .....پشت فرمون گریه میکردم احساس بدبختی و تنهایی میکردم........شاید راست بگه لیام همیشه مراقب منه....... به در خانه رسیدم و کلید رو داخل قفل انداختم و وارد خانه شدم ......بلند گفتم:من خونم هانی.......
ولی صدایی نشنیدم......رفتم طبقه بالا دنبال لیام ...........در اتاقمون رو باز کردم و صحنه ای رو دیدم که باورم نمیشد......لیام با یک دختر روی تخت kiss میرفت......گردنش رو گرفته بود و به کارش ادامه میداد ................................. 10 ثانیه بعد از ورودم به اتاق متوجه حضورم شد......کیفم از دستم افتاد........
لیام:اما......
اما:نزدیک من نشووووووو نزدیک من نشووووووو
لیام جلو امد
لیام:اون طور که فکر میکنی نیست
اما:پس چیههههههههههههههههه ولممممم کننننننننننن عوضیییییی...........
دویدم و از خانه بیرون رفتم و در را پشت سرم بستم .........دکمه آسانسور رو زدم و به طبقه آخر یعنی پشت بام رفتم.........وقتی رسیدم رفتم و به آُسمان شب نگاه کردم.......اندفعه ستاره ای بهم چشمک میزد......گفتم:نووا این ستاره ی توعه درسته؟ داری منو میبینی؟ من متاسفممممم نوواااااا نمیدونستم این یه خیانتکارهههههههه تو زندگی من بودییییییییییی نوواااااا برگرددددددددددددددددددد......من نمیخوام اینجا باشم ......تفنگم رو از داخل کیفم بیرون آوردم و به دسته تفنگ خیره شدم.....تفنگی که برای تولدم گرفته بود ...اسمم رو روی دسته آن حک کرده بود .....اشک هایم روی تفنگ میریخت ....
اما:میخوام یادگارت رو اینجا بزارم و با جسمم تنهاش بزارم.....جسمم برای اینکه با من بیاد پیش تو زیادی سنگینه پس فقط با روحم میام نووا منتظرم باش منم قراره تبدیل به یه ستاره بشم و در کنار تو بدرخشم.......تفنگ رو روبه روی خودم جلوی قلبم قرار دادم ....ضامن ایمنی تفنگ را کشیدم و بعد شلیک کردم ........صدای شلیک گلوله مانند یک لالایی آشنا مرا به خواب عمیقی فرو برد
نویسنده:S_R
بازیگر:کیم هانا ( در داستان نیم اما را به خود اختصاص داده است)
اما:گلوله رو داخل تفنگ انداختم نفس نفس میزدم و فقط شلیک میکردم.....سریع به پشت خرابه رفتم و کمی نفس گرفتم که همون لحظه نووا (Noah) اومد پشت خرابه پیش من و لنگ میزد....به پاهاش نگاهی انداختم و دیدم رنگ قرمز خون روی شلوارش در شب زیر نور ماه چشمک میزد.....تابه من رسید روی زمین افتاد و پایش را گرفت......
.اما :نوواااااااااا ..
...نووا:اما نه چیزی نیست نگران نباش
اما:داره ازت خون میره پسره ی دیوونهههههههه ....وسریع سربندم رو در آوردم و بستم به پاش .....
نووا:خوشحالم کنارمی
اما:ما نیرو های عملیات هوای همو داریم نووا
نووا:باورم نمیشه ازدواج کردی فکر میکردم واقعا دوستم داری....
اما:من دوستت دارم ولی علاقم به لیام )Liam) یه جور دیگست اوپا:)
نووا:درک میکنم نیازی به توجیح نیست:)
همون لحظه یک نفر از گروه آدم ربا ها مارو پشت خرابه ها پیدا کرد ...شات گان داخل دستش رو هدف گرفت سمت ما که نووا سریع از جاش بلند شد و از پشت بغلم کرد و سرم رو روی سینش گذاشت و بدن خودش رو سپر من کرد:) که دقیقا 5 ثانیه بعد صدای شلیک گلوله به گوشم رسید و بدن نووا تکونی خورد و در گوشم گفت:
نووا:تو 721 منی اما شی:)........
ناخوداگاه اشک هایم سرازیر شد
اما:بیانههه نووااااااا شیییی بیانههههههههههههههههههههه
بدن ضعیف نووا رو آروم روی زمین گذاشتم و به آدم ربا نگاه کردم و تفنگم رو بالا آوردم
اما:عوضییییییییییییییی
و 2 گلوله در سرش خالی کردم:)روی زمین افتاد و تکون نخورد ....سریع برگشتم بالای سر نووا
اما:تحمل کننن خواهش میکنمممممم ........از طریق بی سیم ب پایگاه خبر دادم تا نیرو بفرستند
اما:نووا تحمل کننن خواهش میکنمممممممممم ....دستم رو روی قلبش گذاشتم تا بلکه ممانع خونریزی شه...
دستش رو آروم روی دستم گذاشت و با چشم های نیمه بسته بهم نگاه کرد
نووا:من لیاقتت رو نداشتم اما امیدوارم لیام بهترینت شه و مراقبت باشه و تا ابد ازت مراقبت کنه:)
اشک های سرازیر شده ام روی لباسش می چکید دستش رو روی گونه ام گذاشت:
نووا:اشک هات رو پاک کن اما شی:)
بغلش کردم و چشم هایش بسته شد .......
اما:نوواااااااااااااااااا نههههههههههههههههههههههههههههههههههه خواهش میکنممممممممممممممممممممممم
نیرو رسید ولی خیلی دیر شده بود .....بدن بی جون نووا رو روی برانکارد گذاشتند و پارچه سفیدی روی آن کشیدند و بردند:)همون جا روی زمین افتادم و دستم رو جلوی صورتم گذاشتم و گریه کردم ......رئیس اومد بالای سرم و دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:متاسفم و رفت.........اشک ههایم رو پاک کردم و به پایگاه رفتم و دست و صورتم که رد خون نووا رو داشت شستم ......لباسای خونیم رو عوض کردم و راهی خونه شدم .....پشت فرمون گریه میکردم احساس بدبختی و تنهایی میکردم........شاید راست بگه لیام همیشه مراقب منه....... به در خانه رسیدم و کلید رو داخل قفل انداختم و وارد خانه شدم ......بلند گفتم:من خونم هانی.......
ولی صدایی نشنیدم......رفتم طبقه بالا دنبال لیام ...........در اتاقمون رو باز کردم و صحنه ای رو دیدم که باورم نمیشد......لیام با یک دختر روی تخت kiss میرفت......گردنش رو گرفته بود و به کارش ادامه میداد ................................. 10 ثانیه بعد از ورودم به اتاق متوجه حضورم شد......کیفم از دستم افتاد........
لیام:اما......
اما:نزدیک من نشووووووو نزدیک من نشووووووو
لیام جلو امد
لیام:اون طور که فکر میکنی نیست
اما:پس چیههههههههههههههههه ولممممم کننننننننننن عوضیییییی...........
دویدم و از خانه بیرون رفتم و در را پشت سرم بستم .........دکمه آسانسور رو زدم و به طبقه آخر یعنی پشت بام رفتم.........وقتی رسیدم رفتم و به آُسمان شب نگاه کردم.......اندفعه ستاره ای بهم چشمک میزد......گفتم:نووا این ستاره ی توعه درسته؟ داری منو میبینی؟ من متاسفممممم نوواااااا نمیدونستم این یه خیانتکارهههههههه تو زندگی من بودییییییییییی نوواااااا برگرددددددددددددددددددد......من نمیخوام اینجا باشم ......تفنگم رو از داخل کیفم بیرون آوردم و به دسته تفنگ خیره شدم.....تفنگی که برای تولدم گرفته بود ...اسمم رو روی دسته آن حک کرده بود .....اشک هایم روی تفنگ میریخت ....
اما:میخوام یادگارت رو اینجا بزارم و با جسمم تنهاش بزارم.....جسمم برای اینکه با من بیاد پیش تو زیادی سنگینه پس فقط با روحم میام نووا منتظرم باش منم قراره تبدیل به یه ستاره بشم و در کنار تو بدرخشم.......تفنگ رو روبه روی خودم جلوی قلبم قرار دادم ....ضامن ایمنی تفنگ را کشیدم و بعد شلیک کردم ........صدای شلیک گلوله مانند یک لالایی آشنا مرا به خواب عمیقی فرو برد
- ۹.۲k
- ۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط